اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم اميرعلي متولد 4 مرداد 87 ساعت 10:25 شب و دوقلو هاي گلم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماجراهاي الهام بانو و دسته گلهاش

چشم و هم چشمي

    گاهي وقتها فكر ميكنم حسادت يا همون چشم و هم چشمي از كجا و چه سني شروع ميشه سعي ميكنم خودم خيلي اهلش نباشم (البته براي اينكه بيشتر از زندگي لذت ببرم )ديروز اميرعلي هر كاري ميكرد اون دوتا وروجك هم دنبالش ميدويدن و اون كار رو تكرار ميكردن از گذاشتن يه كاسه بجاي كلاه روي سرش گرفته تا دوچرخه بازي         ...
13 بهمن 1391

برنامه خانواده ما

بعد از چند روز كه از مفقود شدن گوشيم ميگذشت ديشب اونو توي سبد اسباب بازيهاي بچه ها پيدا كردم (چون روي سايلنت بود هر چي زنگ ميزدم صدايي ازش در نميومد) اس ام اس هاي زيادي از دوستان عزيزم دريافت كردم كه متاسفانه بي پاسخ مونده بودن .يكي از اونها از طرف دوست بسيار عزيزم بود كه اونهم دوقلو داره (سپهر و سهيل عزيز)و متاسفانه خيلي اذيتش ميكنن فكر كردم شايد برنامه ريزي من بدردش بخوره چون شرايط زندگي كاملا مشابهي داريم و ايشون هم مثل من كارمند هستن و همچنين يه آقا پسر گل ديگه هم بنام اميررضا دارند. خوشبختانه پرستار بسيارخوبي دارن بچه ها اونقدر به اونها توجه نشون ميده و ارتباط خوبي با هم برقرار كردن كه بايد هر روز اونها رو قبل از اومدن من بخوابونه ت...
5 بهمن 1391

يلدا 91

يلدا هم از راه رسيد و ما هم طبق معمول خونه مامان جون فخري بوديم خيلي هم بهمون خوش گذشت ولي حيف كه خانواده آبجي اعظم امسال همراه ما نبودند دوقلوها ، اميرعلي و فاطمه جون دختر دايي سيروس كلي با هم بازي كردند اونقدر كه موقع شام دوقلو ها بيهوش شده بودند. ما هم سر سفره بعد از شام مشاعره كرديم كه خيلي بامزه بود ديگه از كمبود شعر رو آورده بوديم به چرت و پرت گويي و تاب تاب عباسي و دلبرم دلبر خوندن . بابايي و دايي محمد و محمد امير هم از منچ خودشون رو خفه كردند. مامان هم همش تو فكر خوراكيا بود و اونقدر بخوردمون داد كه آخر شب همه دل درد گرفته بوديم جالب اينكه بعد شام امير عباس بيدار شده بود و تا مدتي خجالت ميكشيد كه بياد جلو توي جمع. ساعت 1 شب هم فاطمه...
3 بهمن 1391

آخ جون بازم آلودگي

باز هم آلودگي و بازهم تعطيلات بازهم چتر بازي خونه مامان جون فخري آخ جوووووووووووون از 4 شنبه عصر تصميم گرفتيم با خاله اعظم اينها بريم خونه مامان جون (البته بدون اطلاع)و رفتيم اما مامان جون خونه نبوووووووووووووووووود ما كه خودمون كليد داشتيم رفتيم داخل و داشتيم خوش ميگذرونديم كه مامان جون بسيار هيجان زده و متعجب وارد شد چون ما مهمان ناخوانده بوديم واسه شام مجبور شد واسمون از بيرون كباب گرفت و بنده خدا فكر ميكرد ما شام بخوريم جل و پلاسمونو جمع ميكنيم و ميريم.اما ديد ما آخر شب شوهرامونو تنها فرستاديم خونه و خودمون مونديم و زنگ زديم دختر داييهامون(هاله - زهرا و مهديسا)هم آمدند و تا ساعت 3 شب با بچه هامون بازي كردند . موقع خواب ...
20 دی 1391

سينه زنان حسيني

واسه اربعين ديشب داشت از تلويزيون مداحي پخش ميكرد امير عباس هم خواب بود باباجون صداي تلويزيون رو زياد كرد امير عباس از خواب پريد و بدون هيچ گريه و زاري با اون صورت خوابالوي خوشگلش شروع كرد به سينه زني قربون اون جوراباي لنگه به لنگه ات برم ماماني ...
14 دی 1391

شاه عبدالعظيم

تعطيلات هفته پيش(آلودگي تهران) به ما كه خيلي چسبيد 5 روز رو در كنار بچه ها گذرونديم و البته يه مهموني هم داشتيم كه همه جمع شديم خونه ما دلتون نخواد نهار آبگوشت درست كرديم و واسه شام هم كباب كوبيده و جوجه به هنر مندي الهام خانم موقع شام هم خانواده مهري جون كه سرزده اومده بودن به جمع ما پيوستند و كلي هم بهمون خوش گذشت . فرداي آنروز هم آقا رضا لطف كردن و ما رو به زيارت شاه عبدالعظيم بردنبه دليل آلودگي بيش از حد حرم خيلي خلوت بود و بجز توريستهاي هندي و پاكستاني و اماراتي و... فكر ميكنم تنها ايراني هاي حرم ما بوديم . اصغر جان هم لطف كردن و بچه ها رو نگهداشتند تا به به امير علي و من حسابي خوش بگذره (البته بخشي از اون هم بخاطر اين بود كه بچه ...
23 آذر 1391